را تمام کنند
برف در ساعات قبل از نمایش به طور پیوسته بارید. ژانویه در فیلادلفیا: به اندازه کافی سرد برای لایه ها ، به اندازه کافی گرم برای شل شدن. نوعی برف بود که مانند یخ آب می بارید ، و در اثر آن له می شود.
ما در حال راه اندازی یک گروه بسیار بزرگتر بودیم ، قهرمانان محلی قورباغه هولر. این لطفی بود که جانی پس از ماه ها میکروفون باز و نمایش های صوتی ، پیدا کرده بود. او گفت: “ما باید احساس خوبی ایجاد کنیم ،” بقیه ما به سفرنامه های دست نویس او رسیدیم. “آنها لازم نیست بدانند که این اولین بار است که با هم بازی می کنیم.”
از نظر فنی درست بود. جانی ، برت و من یک دهه قبل آلبوم هایی با ارزش آلبوم ضبط کرده بودیم ، اما سال ها از آخرین نمایش ما گذشته بود. و ما هرگز با گیتاریست اصلی جدیدمان ، برایان بازی نمی کردیم. من برایان را از بچگی می شناختم – اما تا آن زمان ، او همیشه برادر کوچک و ساکت برت بود.
همانطور که رد چکمه های برایان را از لبه های برف لغزنده دنبال می کردم ، ژاکتم پر از سنج بود ، ناگهان از اضطراب جانی سپاسگزار شدم – برف سرعت ما را کند کرد تا جایی که به سختی توانستیم صدا کنیم بررسی.
سه ساعت بعد ، وحشت از بین رفته بود. در جای خود ، وجد. این نمایش مملو از خانواده و دوستان بود – آرون حتی از دنور پرواز کرد. بعد از تنظیم ، چهار نفرمان پشت صحنه جمع شدیم و جمعیت از آن طرف در زوزه می کشیدند. در آن لحظه انگار تصمیمی برای ما گرفته شده بود. این قرار بود چیزی بیش از یک نمایش یکبار مصرف باشد.
18 ماه بعد من به فیلی برگشتم و با رانندگی از خیابان جلویی ، رود دلاور درخشش خوبی در سمت راست من داشتم. جانی در صندلی مسافر ، درمورد جمله ای که از زمان بیدار شدن در مغز او گیر کرده صحبت می کند.
“کاری که چهار نفر از ما شروع کردیم ، سه نفر باید آن را تمام کنیم.”
ماشین بعد از آن ساکت شد. ده روز از مراسم تشییع جنازه گذشته بود و هیچ هیجانی درباره اتمام آلبومی که ماه گذشته شروع کرده بودیم از بین رفت.
دور از انعکاس های تکان دهنده رودخانه ، به سمت شمال فیلی برگشتم. این واقعیت جدید ، واقعیتی که بدون برت نبود ، حال همه ما را به خود مشغول کرده بود. اما او چیزی را برای ما به یادگار گذاشته بود تا از او یاد کنیم.
ماشین بعد از آن ساکت شد . ده روز از مراسم تشییع جنازه گذشته بود و هیچ هیجانی در مورد به پایان رساندن آلبومی که ماه گذشته شروع کردیم ، از بین رفته بود.
دروس پیانو جواب نداد بر روی خواهر و برادرهایم ، اما من این کار را کردم و آرام آرام سوناتاهای تجویز شده توسط معلم یونان باستان را فتح کردم. من تمام ساکسیفون ها را در کلاس های موسیقی اجباری مدرسه ابتدایی امتحان کردم و پس از کشف خواهر بزرگترم الیوت اسمیت ، گیتار اضافه کردم.
من جانی را در کلاس ششم ملاقات کردم. او نگرش دیگری در مورد موسیقی داشت – این برای او یک موضوع دانشگاهی نبود. پدر جانی دارای یک برچسب ضبط کوچک بود و چندین دهه است که در منطقه فیلی سوابق خود را می فروشد و راهروهای خانه آنها گاهی اوقات با وینیل ، سی دی و کاست های حمل و نقل تا سقف قرار می گرفت. او مرا با سکته های مغزی ، دیلن و دایناسور جونیور آشنا کرد و جانی 12 ساله با داشتن مجلات غزل برای اثبات تاریخ موسیقی بود.
من و برت در فاصله پنج بلوکی بزرگ شدیم – او نیز در کلاس گروه بود و با بقیه بچه های کوبه ای عقب ایستاده بود و دستانش را در دست داشت. برت یک جک حساس بود ، یک بازیکن خط حمله که می توانست لگد بزند و کمربندهای میخی بپوشد. من فهمیدم که جانی در مورد حضور در یک گروه به ما نزدیک شد: برت فقط “سازهای کوبه ای نمی نواخت”. برت نوازنده طبل بود ، کسی قادر به دادن مهره به آکوردهای مبهم ما بود.
او همچنین اولین مرد اعتیاد به مواد مخدره ما بود و اصرار داشت که پیشرفت هر آکورد باورنکردنی است و ما باید همه اکنون مشهور باشیم. من یک آویز دست و پا بسته بودم ، نوازنده رسیتال ناراضی با اتاق زیر شیروانی که می توانستیم بدون مزاحمت ضبط کنیم. جانی رهبر طبیعی گروه ما بود ، یک کمدین بیش فعال با چهار ایده همزمان.
این به عنوان یک خط در برنامه سفر آخر هفته آغاز شد: ما در اطراف ایستگاه قطار اسکیت سوار می شدیم تا اینکه پلیس ما را بدرقه می کرد ، بازی های ویدیویی انجام می دادیم ، و یا یک جلد جلد نیروانا را بیرون می کشیدیم. من باس برقی خاله ام را قرض گرفتم تا فضای زیر گیتار جانی و سازهای کوبه ای برت را پر کنم و تا کلاس هفتم ما برای نمایش استعدادهای درخشان مدرسه آماده بودیم. ما جیمی دنیا را بخوریم. من یک کلاه دزدان دریایی و پیراهن عظیم عقاب های Reggie White پوشیدم. چیزهای بسیار روان ، بسیار با کلاس.
در دبیرستان ، یک گروه موسیقی وجود داشت: Hot Moccasins شروع به پخش منطقه Philly و فروش CD های سوخته کرد 5 دلار روپیه ما با یک برچسب محلی (بعضی از دوستان در کلاس بالاتر از ما) پیوستیم و رزرو نمایش با سایر گروههای راک نوجوان که به دور فیلادلفیا می چرخند را شروع کردیم. بعضی از آنها به زیرزمینهای ناتمام دسترسی داشتند و ما با گردن گیتار و شانه های زیره رو ، تکه هایی را از دیوارهای شکننده بیرون می آوردیم و به تماشاگرانی که معمولاً ما را از نظر جسمی در گوشه قرار می دادیم ، عقب می کشیم.
در طول این مدت ، من و برت راضی بودیم که ترانه سرایی جانی را تکمیل کنیم. جانی در میان موقعیتی از راه دور بود که قلم را فعال نگه می داشت ، و داشت شعر را به هر بیت می آورد.
هات موکاسین ها با فارغ التحصیلی دو آلبوم منتشر کردند. نه چندان متاسفانه ، تنها شواهد آنلاین وجود گروه ، صفحه Last.fm و این پست ویرانگر وبلاگ است که می پذیرد ما قبل از تحویل درجه “C” “بهترین عکس” را به آن داده ایم. هنوز هم ، وعده های مبهمی برای بازی در کنار هم در تعطیلات ، با خوشحالی از هم جدا شده ایم. موکاسین های داغ هرگز از هم پاشیدند ، اما ما هم با هم نماندیم.
در سالهای بعد ، جانی یک آلبوم رپ هنوز هم با نام مستعار میکی کیک تهیه کرد ، مرجع مبهم موریس سنداک که فقط معلمان مدارس ابتدایی آن را دریافت می کنند. برت شروع به اشتراک گذاری حلقه های خود به صورت آنلاین و جابجایی از طریق سیستم عامل جدیدی به نام SoundCloud کرد. من درباره چیلی گونزالس و فیونا اپل وسواس داشتم و شروع به نوشتن درباره موسیقی کردم. و اگرچه در آن زمان توجه کمی داشتیم ، برایان ، برادر کوچکتر برت ، به سرعت در حال تبدیل شدن به یک نابغه گیتار بود. وی پس از دبیرستان در پیت به جونی پیوست و هر دو با هم شروع به ترانه سرایی کردند.
ما بعضی از تابستان ها را با هم تداخل می کردیم ، اما این اتفاق نادر بود: جانی به عنوان مشاور اردوگاه در ایالت کار می کرد و من مصاحبه ها را در دنیای بی رحم فیلم مستند می نوشتم. من و برت گاهی اوقات در آغاز یا پایان تابستان با هم کار می کردیم و تجهیزات رویداد را با یک ون مسافربری در سراسر شهر حمل می کردیم. وقتی ما سه نفر برای پخش موسیقی دور هم جمع شدیم ، جلسات تمام شب بهترین نتیجه را داشت. ما یاد گرفتیم که از هر فرصتی برای بازی به صورت گروهی استفاده کنیم.
بعد از دانشگاه تغییر کرد. جانی و برایان به منطقه Philly بازگشتند و به ترتیب تدریس و استراتژی تجاری را شروع کردند. به جای اینکه اجازه دهند موسیقی در لیست اولویت های خود فرو رود ، هر دو نفر شروع به ضبط نسخه ی نمایشی و پخش میکروفون های آزاد کردند.
روند نوشتن شروع به تغییر کرد: جانی همیشه در نوشتن آهنگهایی بود که برای همیشه ماندگار باشد ، نوع مطالبی که می توان دیروز یا قرن گذشته نوشت. (می گوید: “چاک تیلورس). اما اکنون جانی دانش برایان را در مورد تئوری موسیقی و تخته های پدال در معادله گنجانده است.
اولین بار “فقط” آمد. سپس “Parakeet” و “Always On Time” را پشت سر هم سریع دنبال کنید. من داشتم به آن گوش می دادم که از نیویورک پخش می شد ، و اکنون عکسهای تاری را در Pigeons & Planes ویرایش می کردم. گروه خودم در آن زمان مشغول نمایش بود ، اما وقتی جانی از من خواست در EP تقریباً تمام شده ای كه با چت دلكامپو ضبط می كرد بازی كنم ، فهمیدم كه چقدر دلم برای دوستان و موسیقی ما تنگ شده است. این سنگ راک دنج و جدی احساس خانه ای می کرد. ما در تلاش نبودیم که برش پیشرفته را پیدا کنیم – هدف این بود که آهنگهایی ساخته شود که بتوانند در یک قانون بی انتها جا بیفتند.
برت در آن EP یا عکسهای آزاد قبل از آن درگیر نبود. از درک من ، او در دنیای فروش به سرعت در حال افزایش بود. جانی و برایان حتی در یک لحظه شروع به آزمایش درامرهای دیگر کردند ، اما با شنیدن این حرف آنها همه افراد نسبت به برادر و دوستشان بی حس شدند. انرژی تمام شده بود ، بنابراین دلکامپو در عوض از یکی از دوستانش خواسته بود – چارلی هال ، که احتمالاً به خاطر کار با The War On Drugs بیشتر شناخته شده است.
وقتی زمان پخش یک نمایش آزاد فرا رسید ، جانی و برایان سعی کرد برت را متقاعد کند. او در ابتدا تمایلی نداشت – مدتی بود. اما این زنگ زدگی تمام 10 دقیقه طول کشید. و بعد از انرژی وحشی نمایش برف در جانی برندا ، برت مانند بقیه ما برای تمرینات و نمایش های بیشتر هیجان زده شد.
من به طور منظم سوار اتوبوس Chinatown بین NYC و Philly شدم. ما یک وصله زیر ایجاد کردیم: جونی در آن زمان به عنوان یک دستیار حمایت از اوتیسم در یک مدرسه ابتدایی کار می کرد و معلمان دیگر او تا زمان رفتن به صحنه به طور دسته جمعی ، سست و مشتاق ظاهر می شدند. ما همچنین بهانه ای شدیم تا دوستان دبیرستانی مان یکدیگر را ببینند. یکی دیگر از دوستان دوران کودکی ، رایان پاتنام ، به یک طراح گرافیک باورنکردنی تبدیل شده بود. او برای هر نمایش یک پوستر جدید تهیه کرده و پشت همه هنرهای آلبوم ما تا به امروز است.
جامعه پرجنب و جوش اجتماعات متوسط ، ما را از طریق دوستان قدیمی و جدید مانند جنی “عمو پت” Feeney در موسیقی اصلی خیابان ، اسکوتر در اتاق گریپ ، استیو در موسیقی Bridgeset و افراد دیگر ما را در برابر استقبال قرار داد. بوت و زین ما شروع به خواندن خود میکی کیک کردیم ، قصیده ای برای تولیدکننده قبلی جانی. از همه بهتر ، موسیقی همچنان در حال تکامل بود – علاقه جانی به اردوگاه 9000 مایل دورتر بود و فاصله غیرقابل عبور سرعت نوشتن را تب و تاب می کرد.
زمان بیشتری را برای مطالعه بافت های آهنگ های خود شروع کردیم – نوشتن برایان تعداد زیادی از تکنوازی های گیتار را به مجموعه زنده وارد کرده بود ، و ما سعی کردیم برای برقراری تعادل بین آهنگ های محلی ، خاکی و جانی و غرش فلزی ایده های جدید. اما بعد از چند سال ، زندگی دوباره مانع کار شد. کار برایان او را مجبور به مدت 18 ماه به سانفرانسیسکو کرد و یک کار جدید باعث کاهش سفرهای من به فیلی شد. ما فقط دو آهنگ به عنوان میکی کیک منتشر کرده بودیم و مواد جدید شروع به جمع شدن می کرد.
سرانجام سرنوشت هنگامی که صبر جانی (و ترانه سرایی) به ثمر نشست دست ما را مجبور کرد: دوست او از اردوگاه شروع به بازدید بیشتر از آمریکا می کند. در اوایل سال 2019 ، جانی به اوکلند پرواز کرد ، ظاهرا “فقط برای دیدار”. دفعه بعدی که او را در اینترنت دیدیم ، هنوز با کلاه آستین بلند و قرمز فیلیز امضا شده بود و از راهرو همسر جدیدش پوزخند می زد. این یک اتفاق سرخوشی بود و وقتی جونی اعلام کرد که در ماههای آینده به اوکلند نقل مکان می کند ، کسی شوکه نشده است.
جانی مرد متاهلی به فیلادلفیا بازگشت و ما یک هفته بعد با آندرو یک نمایش پر فروش در Boot & Saddle بازی کردیم. بعد از نمایش ، چهار نفر ما پولی را که از پیراهن ، سنجاق و سوابق بدست آورده بودیم حساب کردیم و درباره اولویت ها صحبت کردیم. در بالای لیست: مجموعه را ضبط کنید.
ما نسخه های نمایشی خانگی مختلفی را امتحان کرده بودیم ، اما اضافه کردن قطعات یکی یکی آهنگ های انرژی زنده آنها را کم کرد. ما چهار نفر شروع به برش های مختلف از بیست آهنگ غریب کردیم که در دست داشتیم. وقتی سعی کردیم تعادل بین جانی دیلن و برایان دیلا برقرار شود ، صحبت های ما درباره بافت دوباره ظاهر شد.
بعد از اینکه جانی و برایان در ماه مه نمایش آزمایشی “جف بک” را ساختند ، واقعیت جدول زمانی ما به بازار آمد. پرواز جانی شش هفته مانده بود. من طبق معمول اصرار کردم که بهترین انتخاب آخر هفته ماراتن است. زنجیره متن ما از آن زمان پر از برنامه های متناقض و ناامید کننده است. اما ساعت تصمیم ما را گرفت و من به توصیه برت یک آخر هفته را در Philly’s Boom Room Studios رزرو کردم.
وقتی به فضا رفتیم ، برت از خنده ترکید. وی گفت: “قطعاً جایی نیست که من فکر می کردم آنجا باشد.” الان خیلی دیر. خوشبختانه کارکنان Boom Room به سرعت با چالش روبرو شدند. ما در 36 ساعت آینده تعداد زیادی مورد نیاز را جمع کردیم و در حریت های آشپزخانه لیبرتی زنده ماندیم. آخر هفته قبلاً به عنوان یک اوج احساس شده بود ، و من هرگز آسودگی را که آن یکشنبه شب هنگام گوش دادن به عقب احساس کردم فراموش نمی کنم. پس از آن برت به گروه پیام داد و آن را “بهترین تجربه بازی در تاریخ ما” نامید.
چیزهای عجیب و غریب در مورد روزی که جانی خواست به من گفت ، برجسته است. برت رد شده بود. یادم می آید ساعت روز ، اتاقی که در آن بودم و در ابتدا فکر می کردم که او شوخی می کند. یادم می آید که با گوشهایی که مانند گلوله های پنبه ای بود ، در اطراف قدم می زدم.
در روزهای بعد ، ما برای مراسم یادبود برت در فیلادلفیا جمع شدیم. عکس های جانی ، برت و من در حالی که بچه ها به صف بی پایان عزاداران خیره شده بودیم. برایان و خانواده اش در پایان منتظر بودند ، افرادی که من دهه ها می شناختم آنها ناگهان تبدیل به افراد داغدیده شدند. جانی در این مراسم صحبت کرد و ما آن شب را با نزدیکترین افراد به برت در حال نوشیدن آبجو صرف کردیم. هنوز هم غیر واقعی احساس می شود ، مثل اینکه داستان شخص دیگری است. حتی یک اخلاق وجود ندارد ، فقط یک امتناع وجود دارد: با افراد خود تماس بگیرید. عشق را هر وقت از ذهن شما عبور کرد نشان دهید ، زیرا هرگز نمی دانید که در ذهن آنها چه می گذرد.
همه ما باید با مرگ مقابله کنیم ، اما این هرگز آن را آسان نمی کند. وقتی فردی نزدیک به خود را از دست می دهید ، گرسنگی سیری ناپذیری برای تقویت حافظه او وجود دارد. برای گفتن داستانهایشان ، و مدام به آنها بگویید.
بعد از خدمت ، بعد از یک شب طولانی خاطرات با خانواده برت ، جونی ، برایان و من در مورد آنچه اتفاق می افتد بعد صحبت کردیم.
ده روز بعد ، من و جانی با اتومبیل برگشتیم به استودیو. پرواز او به اوکلند بدون توجه به روند عزاداری ما رسماً قریب الوقوع بود. ما طبل ها را بی صدا کردیم و شروع به ردیابی آواز کردیم. من نمی دانم که چگونه او از پس آن برآمد ، اما در کمترین چیزی به خاطر بنیانگذار The Boom Room ، گری دان بود. گری جلسه اصلی را نیز مهندسی کرده بود – و اگرچه من در آن زمان نمی دانستم ، او برای این کار قوانین خودش را نقض می کرد.
گری گفت: “یك سال قبل از ورود بچه ها به در ، من تصمیم گرفتم كه دیگر مهندسی نكنم.” “من قصد داشتم روی گروهم تمرکز کنم و تمام کارهای مهندسی را به اریک [بوگاچ] بدهم. و وقتی آن رزرو برای آن شنبه صبح انجام شد ، من از اریک پرسیدم که آیا می تواند – اما او در سفر بود. راستش من فقط احساس تنبلی می کردم. من نمی خواستم زود بیدار شوم اما در عرض 15 دقیقه از ملاقات با شما ، همه چیزهایی را که 20 سال موسیقی ام را دوست داشتم به یاد آوردم.
“تقریباً متعجب شدم که جانی می خواست خیلی زود [پس از مرگ برت] آواز را دنبال کند. اما وقتی جلسه شروع شد ، فهمیدم که زمان مناسبی است. او در آن زمان نمی دانست اما من فقط دو هفته قبل از جلسات با شریک زندگی ام جدا شده بودم … او وارد شد ، و ما یکدیگر را بغل کردیم. من پرسیدم که آیا او واقعاً می خواهد این کار را انجام دهد یا نه. آن آهنگ “بدون رنج” به زیبا ترین شکل بسیار شدید بود ، اما در پایان آن آهنگ درد زیادی در صدای او وجود داشت.
“من 20 سال مهندسی و تولید هنرمندان بوده ام و هرگز چنین فرصتی نداشته ام. من در هیئت ها بودم ، و او در غرفه ، و ما هر دو گریه می کردیم. در سکوت کامل در اینجا دو نفری وجود دارد که تازه از دست دادن یک فرد نزدیک در زندگی خود را تجربه کرده اند ، واضح است که در موقعیت های بسیار متفاوت ، اما برای استفاده از موسیقی برای بهبودی دور هم جمع شده اند.
“این به بهبود زخم های من کمک کرد و امیدوارم موسیقی – که برای همیشه زنده خواهد ماند ، عالی است – به بهبود افرادی که موارد مشابهی را پشت سر گذاشته اند کمک کند. من واقعاً نمی دانم دردی که برت متحمل می شد و آنچه را که متحمل شده بود ، می دانم ، اما این آهنگ … هنوز هم باعث پاره شدن من می شود. من هرگز چنین چیزی را با مشتری نداشته ام. چه شغلی به شما اجازه می دهد تا چنین ارتباطی داشته باشید؟ “
جانی چند روز پس از آن جلسات به نیوزیلند پرواز کرد. من و برایان از آنجا کار را بر عهده گرفتیم ، اضافه کردن نوارهای گیتار ، ساکسیفون و کلیدها را در کنار اریک اضافه کردیم که mellotron ، Echoplex را اضافه کرد و کل آلبوم را میکس کرد. او همچنین برای تسلط ما را به سمت الکس سانتیلی نشان داد.
آن جلسات Boom Room تنها عکس ما در ضبط آهنگ ها بود. آخر هفته های دیگر با کارهای بی شرمانه ای رزرو شده بود: سفرهای کمپینگ ، عروسی ها ، برنامه های شام. این یک فرصت ما بود که قبل از اینکه جانی برود و برت تحویل داد با هم ضبط کنیم.
حتی اخلاقی وجود ندارد ، فقط یک امتناع وجود دارد: با افراد خود تماس بگیرید. عشق را هر وقت از ذهن شما عبور کرد نشان دهید ، زیرا شما هرگز نمی دانید چه خبرهایی در آنها اتفاق می افتد.
نوازندگان به دلیلی به سمت سازهایشان کشیده می شوند و برت درامر ما به تمام معنا بود. یک بخش از مداحی جانی کاملاً آن را گفت: “او همیشه برای من بسیار دلگرم کننده بود. او مرا به ریسک های خلاقانه هل داد و به من الهام کرد تا به خودم ایمان داشته باشم. وقتی تابستان گذشته نمی خواستم آهنگ جدیدی را در نمایش خود پخش کنم ، او گفت ، “خوب است. اگر این کار را نکنید پشیمان خواهید شد. به من اعتماد کن. او حق داشت. “
من هرگز دوست نداشتم دوستی 20 ساله را به یک مقاله کاهش دهم. با این حال گزینه – برای نگه داشتن موسیقی و داستان برای خود – احساس ناقصی می کند. این آلبوم دهه ها در حال ساخت است و اگرچه پذیرش آن دشوار است ، اما آلبومی است که قابل تکرار نیست.
این روزها جانی در حال آموزش مهد کودک در اوکلند بود و فقط گواهینامه موتورش را گرفت. برایان در Center City Philadelphia ، جایی که او از قرنطینه برای تبدیل شدن به یک ماشین ضرب استفاده کرده است. من پوشه ای با صدها ساخته وی دارم و همه آنها باورنکردنی هستند. من در لس آنجلس هستم ، فیلم ها را ویرایش می کنم و به پنجره خیره می شوم. من و بری قصد داریم به محض اینکه آنها آمریکایی ها را به نیوزیلند بازگرداند ، از جون دیدن کنیم. موسیقی های بیشتری برای ساخت وجود دارد و آلبوم بعدی میکی کیک در حال شکل گیری است.
اما بعداً به آن خواهیم رسید. در حال حاضر ، ما یک آلبوم برای جشن گرفتن داریم و یک دوست نیز باید به خاطر بسپاریم. ما آن را So So You Know می خوانیم ، خطی از آهنگ آخر ، “بدون رنج”. مثل همه چیز این روزها ، متن شعر از نظر گذشته متفاوت است: به طوری که می دانید ، رنج شما / نمی خواهد رشد کند / خوشبختی در حال گسترش است / شما تنها نیستید ، هیچ رنجی ندارید.
< / div>